دوباره
دوباره باز حکایت به انتها نرسید هنوز نیمه تمام است و یک شروع جدید
و قصه آنقدر به درازا کشید تا آخر کلاغ در به در قصه هم به خانه رسید
هزارویک شب ازاین ماجراگذشت و هنوز هزار و یک شب دیگربه جاست بی تردید
هزارویک شب غصه، هزارویک شب اشک هزارویک شب مبهم، دوباره بیم و امید
دوباره قصه ی تکراری سکوتی گنگ و حرف های نگفته که بر لبم خشکید
هزارشاید و اما، هزار چون و چرا که ماند در دل و از فرط ماندگی پوسید
دوباره دفتر شعرم کتاب میشود از رباعیات غزل سان، ترانه های سپید...
دوباره رفتن این راه رفته آسان نیست: سلوک چشمه ی آبی به مقصد خورشید
به این تسلسل باطل، به این حکایت پوچ دوباره باز شنیدم زمانه میخندید
ببین که شعرمن امشب «دوباره باران» شد ولی دوباره حکایت به انتها نرسید
شهریور????- بجنورد